...شايد يه وبلاگ

دهانتان را به اندازه ای باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند . . .

 

يك سري از آدما هستند دوست دارند همه با فكر اونا زندگي كنند اصلا به اين فكر نمي كنند كه بابا شخص مقابل هم فكر داره ، مي تونه تصميم بگيره ، مي تونه نظر بده .....

تو چشماي من نگاه مي كنه و مي گه تو بايد از تجربه هاي من استفاده كني ... آخه آدم اين چه حرفيه تو مي زني؟؟؟

تو خودت كي از تجربه بقيه استفاده كردي كه من اين كارو كنم؟؟؟

از پس بچه خودت بر نمياي بايد جلوي منو بگيري؟؟؟مي خواي به در بگي ديوار بشنوه بايد همه رو ببري زير سوال؟؟؟

""يك روزي خانومي بچه خودش و برد پيش پيغمبر و گفت يا پيغمبر به بچه من بگو خرما نخوره.

پيغمبر فرمود:: كه فردا بيايد.

بعد از رفتن آن خانوم اصحاب پرسيدند يا پيغمبر حكم اينكه امروز نگفتيد چي بوده؟

پيغمبر فرمود :من خودم امروز خرما خوردم چطور مي تونم به او بچه بگم خرما نخور؟""

 

اين روايت بالا رو واسه عزيزي گفتم كه ..............

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 11 / 1391برچسب:, :: 16:20 :: توسط : بهزاد

خیلی وقته می خوام بنویسم اما نمی تونم

دیگه نمی تونه شاد بنویسم

باز از بی مهری آدما خسته شدم

چند وقتیه از فیس بوک زدم بیرون

دیدن کسانی که عزیز ترینم و ازم گرفتن سخته

ایشاالله داغ عزیز ندیده باشید اما سخته داغش تو دلت باشه و باعث و بانیش رو بروت

بعد پیش خودت فکر کنی فامیل کسی که خیلی واست عزیزه با توا بعد بفهمی تو ظاهر با توا  فقط تو ظاهر

خستم

راحت بگم؟؟؟؟داغونم کردی آره با خوده خودتم که داری این متن و می خونی



ارسال شده در تاریخ : 6 / 11 / 1391برچسب:, :: 23:3 :: توسط : بهزاد

سلام

دوستان به خدا خیلی سرم شلوغه این داستان برام فرستاده شد دلم نیومد نذارم

به همین زودی میام و جواب نظرات شما رو می دم

بازم ببخشید مخصوصا از پت و مت

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.


در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((
من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

 

 


ارسال شده در تاریخ : 20 / 8 / 1391برچسب:, :: 20:49 :: توسط : بهزاد

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد.
او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

 

 


ارسال شده در تاریخ : 3 / 8 / 1391برچسب:, :: 13:49 :: توسط : بهزاد

یه میلیاردری بود که توی خونش تمساح نگه میداشت و اونارو گذاشته بود توی استخر پشت خونش .... اون یه دختر خیلی زیبا هم داشت ....

یه روز یه مهمونی خیلی مجلل میگیره و خونش پر از آدم میشه ....

وسطای مجلس پسرای توی مهمونی رو جمع میکنه میگه میخوام یه مسابقه بذارم واستون ....


هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه من یه میلیارد تومن بهش جایزه میدم ... یا اینکه دخترم رو به عقدش در میارم ...

هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساحا همه رفتن طرفش ...

اینم با هر بدبختی بود فرار کرد و تا ته آب رو شنا کرد ... از اونور که اومد بیرون یه چند تا خراش کوچیک برداشته بود فقط .

میلیاردر که خیلی کف کرده بود گفت : آفرین خیلی خوشم اومد. حالا دخترم رو میخوای یا یک میلیارد تومن پول رو ؟؟؟

پسره گفت : هیچ کدوم ... اون بی ناموسی که منو هول داد توی آب رو میخوام :)))))))))))))


ارسال شده در تاریخ : 23 / 7 / 1391برچسب:, :: 20:53 :: توسط : بهزاد

خسته تو مترو نشسته بودم و به آهنگی که از تو گوشیم پخش می شد گوش می کردم ، همینطور چشمام و بسته بودم و به امروز فکر می کردم که چطور گذشت یکدفعه احساس کردم کنار دستیم داره یه چیزی می گه ، چشمام و باز کردم و برگشتم دیدم یه دختر کنار دستمه و یه پسر هم کنار اون و دارن باهم بحث می کنن ، حال و حوصله ی اونا رو نداشتم و دوباره چشمام و بستم و به آهنگ گوش کردم یه ایستگاه مونده بود تا پیاده بشم که چشمام و باز کردم ناخداگاه چشمم به گوشی دختری افتاد که کنارم بود حدودا 25-26 سالش بود پسره هم سرش و گرفته بود تو دستش و دولا شده بود دیدم دختره تمام اس ام اس هاش و پاک کرد و بعد تمام تماس ها رو پاک کرد و به یه نفر اس ام اس داد ........ مو به تنم سیخ شد یه لحظه تموم دنیا اومد جلوی چشمام و .........

متن اس ام اس این بود :

"میای خود کشی کنیم؟"

چندبار خوندم ، فکر کنم خودش هم مونده بود ارسال کنه یا نه

فقط نمی دونم چی شده که همچین فکری اومده تو سرش وقتش بود از مترو پیاده شم

فکر کنم دختره فهمید اس ام اس و خوندم چون وقتی اومدم بیرون و وایسادم و نگاش کردم و دیدم داره نگام می کنه ، نمی دونم داشت با چشماش ازم کمک می خواست یا داشت نگام می کردم و بهم می فهموند که چی شده

من همین طور واستاده بودم و رفتن مترو و تماشا می کردم

چند لحظه وایسادم خون تو پاهام جریان نداشت نمی تونستم حرکت کنم ، واقعا نمی دونستم چم شده

فقط دعا کردم و از خدا خواستم مثل خ.... از این تصمیم بگذره خدایا با بنده هات چیکار می کنی که حاظره از جون شیرینش بگذره؟!البته بهتره بگم خدایا خودمون با خودمون چی کار می کنیم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟



ارسال شده در تاریخ : 22 / 7 / 1391برچسب:, :: 23:9 :: توسط : بهزاد

سلام دوستان

یکی از دوستان وبلاگ جدیدی زده و خیلی خیلی مطالبش قشنگه حتی از این وبلاگ هم قشنگ تره

امیدوارم بهش سر بزنید و با نظر دادنتون باعث بشین این همکار تازه کار ما دلگرم بشه و بیشتر بنویسه

مهربونی


ارسال شده در تاریخ : 20 / 7 / 1391برچسب:, :: 22:6 :: توسط : بهزاد

روزی شیوانا در مدرسه درس اراده و نیت را می گفت. ناگهان یکی از

شاگردان مدرسه که بسیار ذوق زده شده بود از جا برخاست و گفت: من می خواهم ده روز دیگر در کنار باغ مدرسه یک کلبه برای خودم بسازم. من تمام تلاش خودم را به خرج خواهم داد و اگر حرف شما درباره نیروی اراده درست باشد باید تا ده روز دیگر کلبه من آماده شود!

همان شب شاگرد ذوق زده کارش را شروع کرد. با زحمت فراوان زمین را تمیز و صاف کرد و روز بعد به تنهایی شروع به کندن پایه های کلبه نمود. هیچ یک از شاگردان و اعضای مدرسه به او کمک نمی کردند و او مجبور بود به تنهایی کار کند. روزها سپری می شد و کار او به کندی پیش می رفت.

روزهای اول چند نفر از شاگردان به تماشای او می نشستند. اما کم کم همه چیز به حال عادی بازگشت و تقریباً هر کس سر کار خود رفت و آن شاگرد مجبور شد به تنهایی همه کارها را انجام دهد.

یک هفته که گذشت از شدت خستگی مریض شد و به بستر افتاد و روز دهم وقتی در سر کلاس ظاهر شد با افسردگی خطاب به شیوانا گفت: نمی دانم چرا با وجودی که تمام عزمم را جزم کردم ولی جواب نگرفتم!! اشکال کارم کجا بود!؟

شیوانا تبسمی کرد و خطاب به پسر آشپز مدرسه کرد و گفت: تو آرزویی بکن! 

پسر آشپز چشمانش را بست و گفت: اراده می کنم تا ده روز دیگر در گوشه باغ یک اتاق خلوت برای همه بسازم تا هر کس دلش گرفت و جای خلوت و امنی برای مراقبه و مطالعه نیاز داشت به آن جا برود! این اتاق می تواند برای مسافران و رهگذران آینده هم یک محل سکونت موقتی باشد!

همان روز پسر آشپز به سراغ کار نیمه تمام شاگرد قبلی رفت. اما این بار او تنها نبود و تمام اهالی مدرسه برای کمک به او بسیج شده بودند. حتی خود شیوانا هم به او کمک می کرد. کمتر از یک هفته بعد کلبه به زیباترین شکل خود آماده شد.

روز بعد شیوانا همه را دور خود جمع کرد و با اشاره به کلبه گفت: شاگرد اول موفق نشد خواسته اش را در زمان مقرر محقق سازد. چرا که نیت اولش ساختن کلبه ای برای خودش و به نفع خودش بود! اما نفر دوم به طور واضح و روشن اظهار داشت که این کلبه را به نفع بقیه می سازد و دیگران نیز از این کلبه نفع خواهند برد. هرگز فراموش نکنیم که در هنگام آرزو کردن سهم و منفعت دیگران را هم در نظر بگیریم. چون اگر دیگران نباشند خیلی از آرزوها جامه عمل نخواهد پوشید!


ارسال شده در تاریخ : 20 / 7 / 1391برچسب:, :: 1:52 :: توسط : بهزاد

روز اول

پسر: سلام
دختر : سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی

.
.
.

هفته اول

پسر: سلام
دختر : علیک سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی . تو چطوری؟

.
.
.

هفته دوم

پسر: سلام
دختر : علیک سلام . چطوری؟
پسر: قربانت . بد نیستم . تو چطوری؟
دختر : مرسی .... خوبم

.
.
.

هفته سوم

دختر: سلام
پسر: سلام . چطوری ؟ خوبی؟
دختر: مرسی خوبم . خیلی خوبم و یک نگاه معنی دار (بقول امروزيها میده به پسره)

.
.
.

هفته چهارم

دختر : سلام عزیزم . چطوری ؟ خوبی؟
پسر: سلام عزیز دلم . مرسی بد نیستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی . می دونی ؟ می خوام یک چیزی بهت بگم . نمی دونم الان بگم یا بعد؟
پسر: بگو عزیزم
دختر : نه! ... حالا زوده ..... باشه بعد!

.
.
.

هفته پنجم

دختر : سلام عزیزم ... چیزی که هفته پیش می خواستم بهت بگم این بود که دوستت دارم ... عاشقتم ... زندگی بدون تو برام بی معنیه . تمام!!!! آینده خودمو با تو می بینم . اگه تو نباشی آینده برای من هیچه!!!
و کلی از این حرفا..... و پسر باور می کنه!

پسر :

.
.
.

هفته ششم

پسر: امروز یک دختری توی خیابان آمد از من یک آدرس پرسید . منم...
دختر : دیگه چی ؟!!! دلمو شکستی . تو که می دونی من چقدر حسوذم. چرا این کارو کردی؟
پسر: من که کاری نکردم فقط جواب سوالشو دادم....
دختر : یک قول به من میدی؟
پسر: بله
دختر : قول بده دیگه با هیچ دختری حرف نزنی
پسر: باشه عزیزم قول میدم...
روابط سالم و صمیمی و رمانتیک بدون برقراري كوچكترين تماس (حتي يك بوسه!) ادامه دارد و ...

و ...

.
.
.

.
.
.

.
.
.

ماه هجدهم

دختر : برام خواستگار اومده
پسر: غلط کرده اومده !!!
دختر: چرا؟ خوب طوری که نیست اونم بالاخره آدمه !
پسر : تو چه جوابی بهش دادی ؟
دختر : هنوز هیچی !
پسر: ما کلی قرار مدار با هم داشتیم ! حالا می خوای اونو بذاریش جای من ؟
دختر : یه چیزی رو می دونی ؟ اون هیچ وقت نمی تونه جای تو رو بگیره !
پسر :من چیکار کنم ؟
دختر : نمی دونم ! فقط به من فکر نکن ! من اگه بدونم تو به من فکر می کنی آب خوش از گلوم پایین نمی ره !میگم برو زودتر زن بگیر...
پسر :حسودیت نمی شه ؟
دختر : نمی دونم چرا دیگه از این که تو رو با دختر دیگه ای ببینم حسودیم نمی شه !!
پسر: در فکر و خیال خود ..... من می دونم چرا !

بعدش پسر از خاطرات خوش گذشته می گه و دختر هم برای خالی نبودن عریضه مراسم آبغوره گیری رو اجرا میکنه !!!

.
.
.

دوران خوش دختر و دوران تحول پسر شروع می شهGetBC(380);

ارسال شده در تاریخ : 15 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:39 :: توسط : بهزاد

دختر بودن یعنی هر چی خانواده گفتن بگی چشم.(اما یک جا دیگه نمی تونی کوتاه بیای و اونم وقتی پای عشق میاد وسط)

دختربودن یعنی یک دنیا آرزو قبل از خونه بخت

دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر وخاله وعمه ت هستن

دختر بودن یعنی " دخترو رو چه به رانندگی؟ "

دختر بودن یعنی " شنیدی شوهر سیمین واسه ش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟"

دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن

دختر بودن یعنی 400 نفر Add که 399 تاش عکستو میخوان اون یکی هم ایگنورت کرده چون بهش عکس ندادی

دختر بودن یعنی " به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا...."

دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا"

دختر بودن یعنی لباست 4 متر و نیم پارچه ببره که آقایون به گناه نیفتن

دختر بودن یعنی "خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم"

دختر بودن یعنی "کجا داری میری؟"

دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم "

دختر بودن یعنی "کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟"

دختر بودن یعنی " خیلی خودسر شدی"

دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن

 


ارسال شده در تاریخ : 12 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:57 :: توسط : بهزاد

پروردگارا به من کمک کن تا:

·همسرم را با ناقص انجام دادن کارهایی که از من می خواهد تنبیه نکنم.

·از اعضای خانواده پدر و مادری ام، برای دخالت در اختلاف خود با همسرم کمک نگیرم.

·از فرزندانم نخواهم که اسرار همسرم را به من بگویند.

·همسرم را با بی نظمی و نا مرتب بودن آزار ندهم.

·هنگام نزاع از همسرم تقاضای طلاق نکنم.

·همسرم را به رفتارهای غیر اخلاقی متهم نکنم.

·هنگام دعوا بین من و همسرم، بچه ها را وادار به حمایت از خود نکنم.

·همسرم را در حضور خانواده پدر و مادری خود تحقیر نکنم.

·با آن دسته از برنامه های میهمانی که با حضور خانواده همسرم باشد، مخالفت نکنم.

·من و همسرم با مشارکت و توافق یکدیگر پول و درآمد خانواده را خرج کنیم.

·همسرم و خانواده اش را در حضورسایرین تحقیر نکنم.

·بدون اطلاع همسرم به خانواده خود پول ندهم یا از آن ها پول نگیرم.

·وقتی با همسرم دعوا می کنم، فریاد زنم و ناسزا نگویم.

·فرزندانم عامل حفظ و تداوم رابطه زناشویی ما نباشد.

·دوست یا دوستان در جریان اختلاف من و همسرم نباشند.

·حوصله ام از همسرم و خواست هایش سر نرود.

·وقتی همسرم از من تقاضایی دارد خودم را به کار های دیگر مشغول نکنم.

·کارهایی را که همسرم از من می خواهد، فراموش نکنم.

·وقتی با همسرم بگو مگو دارم اتاق را برای مدت کوتاهی ترک کنم.

·برای جلب نظر فرزندانم حاضر نباشم انتظارات نامعقول آنها را برآورده کنم.

·هنگام دلخوری رابطه ما با خانواده پدر و مادری مان قطع نشود.

·به تنهایی با خانواده پدر و مادری خود و خواهرو برادر هایم رابطه نداشته باشم.

·کاری نکنم که خانواده پدر و مادری ام تمام گناه را به گردن او بیندازند.

·با وجود داشتن همسر از تنهایی رنج نبرم.

                   

 


ارسال شده در تاریخ : 12 / 7 / 1391برچسب:, :: 1:0 :: توسط : بهزاد

شانزده آذر به انقلاب ختم می‌شود !
انقلاب به آزادی می‌رسد!

جمهوری اسلامی و آزادی گرچه دریک امتدادند، هرگز به هم نمی رسند !
...
جمهوری اسلامی قبل از رسیدن به م آزادی تمام می‌شود . (تا رودکی)
ملت با رسیدن به جمهوری اسلامی تمام می شود!
سفارت انگلیس در جمهوری اسلامی است!
سفارت روسیه هم از جمهوری اسلامی زیاد دور نیست!
از انقلاب مستقیم به آزادی می رسید و اگر بخواهید به جمهوری اسلامی بروید باید از آزادی دور شوید!
دانشگاه و پارک دانشجو درست در انقلاب اند!
پاسداران همان سلطنت آباد سابق است، همان سمت و سو و جهت و همان شیب را دارد!
خ نبرد به پیروزی می رسد!
ابتدای پیروزی م شهداست!
انگار كه یکی با مهارتی خاص این اسامی را انتخاب کرده.

 


ارسال شده در تاریخ : 8 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:17 :: توسط : بهزاد

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟
راننده میگه : نه
یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟
راننده میگه : نه. شما ؟
مسافر مرد میگه : من عزرائیلم راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟
راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه.

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن ....

 

.

.

.

.

.

.

(به روایتی این داستان واقعی است)

 

 


ارسال شده در تاریخ : 7 / 7 / 1391برچسب:, :: 20:56 :: توسط : بهزاد

از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد!

سؤال از این قرار بود:


نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟

و جالب اینکه کسی جوابی نداد . . . ؟

چون در آفریقا کسی نمی دانست "غذا" یعنی چه؟

در آسیا کسی نمی دانست "نظر" یعنی چه؟

در اروپای شرقی کسی نمی دانست "صادقانه" یعنی چه؟

در اروپای غربی کسی نمی دانست "کمبود" یعنی چه؟

و در آمریکا کسی نمی دانست "سایر کشورها" یعنی چه . . . ؟


ارسال شده در تاریخ : 6 / 7 / 1391برچسب:, :: 22:21 :: توسط : بهزاد

امریکا : ۸ ساعت کار ، ۸ ساعت استراحت ، ۲ ساعت ماندن در ترافیک ، ۲ ساعت تفریح ناسالم  ، ۲ ساعت تماشای تلویزیون ، ۲ ساعت کار با اینترنت

فرانسه  ۸ :ساعت کار ، ۶ ساعت استراحت ، ۲ ساعت قدم زدن در خیابان ، ۴ ساعت کتاب خواندن ، ۲ ساعت حرف زدن علیه تلویزیون ،۲  ساعت خندیدن

ایتالیا : ۴ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۴ ساعت غذا خوردن ، ۶ ساعت حرف زدن ، ۲ ساعت خیابان گردی

آلمان : ۸ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۲ ساعت اضافه کار ، ۲ ساعت تماشای مسابقات تلویزِیونی ، ۲ ساعت مطالعه ، ۲ ساعت فکر کردن به خودکشی

کوبا : ۸ ساعت کار ، ۸ ساعت تفریح ، ۴ ساعت خواب ، ۴ ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو

عربستان سعودی : ۸ ساعت تفریح همراه با کار ، ۶ ساعت تفریح همراه با خرید در خیابان ، ۱۰ ساعت خواب

مصر : ۴ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۸ ساعت کشیدن قلیان ، ۲ ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، ۲ ساعت حرف زدن در مورد گذشته

هندوستان : ۸ ساعت جستجوی کار ، ۶ ساعت خواب ، ۶ ساعت تماشای فیلم ، ۲ ساعت جستجو برای محل خواب ، ۲ ساعت برای رد شدن از خیابان

پاکستان : ۴ ساعت کار غیر مجاز ، ۸ ساعت خواب در حین کودتا ، GetBC(374);

ارسال شده در تاریخ : 5 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:39 :: توسط : بهزاد

بيل گيتس،رئيس «مايکروسافت»، در يک سخنراني در يکي از دبيرستان‌هاي آمريکا، خطاب به دانش‌آموزان گفت:
«در دبيرستان خيلي چيزها را به دانش‌آموزان نمي‌آموزند».
---------

او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبيرستان فرا نمي‌گيرند، بيان كرد.
هفت اصل مهم بيل گيتس به اين شرح است :

اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد.

اصل دوم: دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قايل نيست.
در اين دنيااز شما انتظار مي‌رود که قبل ازآن‌که نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد،
کار مثبتي انجام دهيد.

اصل سوم: پس از فارغ‌التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام، کسي به شما رقم فوق‌العاده زيادي پرداخت نخواهد کرد. به همين ترتيب قبل از آن‌که بتوانيد به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد، بايد براي مقام و مزايايش زحمت بکشيد.

اصل چهارم: اگر فکر مي‌کنيد، آموزگارتان سختگير است، سخت در اشتباه هستيد.
پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد که رئيس شما خيلي سختگيرتر از آموزگارتان است، چون امنيت شغلي آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم: آشپزي در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد.پدر بزرگ‌هاي ما براي اين کار اصطلاح ديگري داشتند، از نظر آنها اين کار «يک فرصت» بود.

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نيستيد، والدين خود را ملامت نکنيد، از ناليدن دست بکشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد.

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشويد، والدين شما هم جوانان پرشوري بودند و به قدري که اکنون به نظر شما مي‌رسد، ملال‌آور نبودند............

 


ارسال شده در تاریخ : 5 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:34 :: توسط : بهزاد

1) مدرسه رفتن بی فایده است

چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

۲) دنبال پول دویدن بی فایده است

چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بیفایده است

 

 


چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است

چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است

چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است

چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است

چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است

چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

۹) انقلاب کردن بی فایده است

چون یا شکست میخوری و دشمن اعدامت میکنه یا پیروز میشی و دوست اعدامت میکنه.

۱۰) وبلاگ نویسی بی فایده است

چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا

بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.

(البته در هر دوحال فحشو میخوری )



ارسال شده در تاریخ : 3 / 7 / 1391برچسب:, :: 23:6 :: توسط : بهزاد

*سالگرد ازدواج*
زن: عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.

*روز زن*
زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه

مرد:
خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟)

*روز مرد*
زن: وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.

مرد: حالا اشکال نداره عزیزم، سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی میاد)

* 40 روز بعد از تولد بچه*

 

زن: وای مامانی بازم گرسنه هستی؟

(عزیزم شیرخشک بچه رو ندیدی؟)

مرد: با دهان پر(نه عزیزم ندیدم، راستی عزیزم شیر خشک چقدر خوشمزه است؟)
* 40 سال بعد *

زن:
عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم


م
رد: یعنی دیگه کیک نخوریم ؟

*2 ثانیه قبل از مرگ *
ز
ن: عزیزم همیشه دوستت داشتم

مرد:
گشنمه


*وصیت نامه*
ز
ن: کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم و نثارشان می کردم تمام زندگی ام را!!

مرد:
شب هفتم قرمه سبزی بدید!


*اون دنیا*
ز
ن : خطاب به فرشته ی مسئول: خواهش می کنم ما را از هم جدا نکنید، نه... نه... عزیزم... خدایا به خاطر من...
.
.
.
.
(و سر انجام موافقت می شه مرد از جهنم بره بهشت)

مرد:
خطاب به دربان جهنم: حالا توی بهشت شام چی میدن

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : 3 / 7 / 1391برچسب:, :: 23:3 :: توسط : بهزاد

  ما ایرانی ها صبح در تهران از خواب بیدار می شویم. محل شرکت تجاری و مرکز خریدمان در دبی است؛


برای تحصیل به فرانسه یا لندن می رویم، اما چون از کار در اروپا خوشمان نمی آید، در ایالات متحده آمریکا کار می کنیم، و هر وقت بیکار شدیم برای گرفتن حقوق بیکاری به اروپای مرکزی می رویم؛

برنامه های تلویزیونی مان از لوس آنجلس پخش و در خرم آباد دریافت می شود. فیلم های مان را در بیابان های ایران می سازیم، اما در ونیز و پاریس و برلین آنها را نمایش می دهیم و از آنجا جایزه فیلمسازی می گیریم؛

در کلن طرفدار جمهوری و در تهران طرفدار سلطنت هستیم؛

مهم ترین مقالات سیاسی مان در اوین نوشته می شود، اما در پاریس خوانده می شود؛

از واشنگتن نامزد انتخابات می شویم، اما صلاحیتمان در تهران رد می شود، بنابراین در برلین انتخابات را تحریم می کنیم و در لندن تصمیم می گیریم رفراندوم برگزار کنیم؛

در هلند عضو پارلمان و در اسرائیل رئیس جمهور می شویم، در تهران با حکومت مخالفت می کنیم، در عراق با حکومت می جنگیم، اما در لبنان از حکومت دفاع می کنیم؛

در تهران کنسرت موسیقی راک برگزار می کنیم، ما در فرانکفورت کنسرت موسیقی سنتی مان با استقبال آلمانی ها روبرو می شود؛

در آنکارا در کنسرت موسیقی پاپ ایرانی شرکت می کنیم،

اما در آنتالیا می رقصیم،

در کانادا برنده مسابقه ملکه زیبایی می شویم،

حقوق زنانمان در مشهد نقض می شود،

اما در سوئد از حقوق زنان دفاع می کنیم؛

ولیعهدمان در امریکاست،

ملکه مان در یکی از شهرهای فرانسه زندگی می کند،

رئیس جمهور سابقمان در پاریس زندگی می کند،

رئیس قوه قضائیه مان متولد عراق است،

در عوض نخست وزیر عراق سالها در ایران زندگی می کرد و رئیس جمهور اسرائیل متولد ایران است؛

در ایران زندگی می کنیم، در ترکیه تفریح می کنیم، در آمریکا پولدار می شویم و برای مرگ به ایران برمی گردیم. در نهایت هم از وضع موجود ناراضی هستیم

 

 


ارسال شده در تاریخ : 3 / 7 / 1391برچسب:, :: 23:1 :: توسط : بهزاد

سلامی به زیبایی پاییز

خیلی وقت بود که اصلا وارد کاربری این وبلاگ نشده بودم خیلی دلم تنگ شده بود ،  واسه کامنت ها ....

امروز اومدم و به این دلتنگی ها پایان دادم ، خلاصه ی کلام دوباره می خوام شروع به نوشتن کنم ازتون خواهش می کنم با کامنت های زیباتون کمکم کنید

وقتی با خودم تصمیم به نوشتن کردم گفتم اینجا فقط پست های خنده دار می ذارم و خیلی از پست هایی که به نظره خودم مشکل داشت حذف شد

به امیدشاد بودن و شاد زیستن


ارسال شده در تاریخ : 3 / 7 / 1391برچسب:, :: 22:30 :: توسط : بهزاد

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...


فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند

 


ارسال شده در تاریخ : 18 / 5 / 1391برچسب:, :: 13:19 :: توسط : بهزاد

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
 
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
 
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»  مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»

صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند


ارسال شده در تاریخ : 16 / 5 / 1391برچسب:, :: 13:10 :: توسط : بهزاد

پرسش : اگر یک خانوم مشغول رانندگی باشد و ناگهان متوجه شود که ترمز خودرو اش بریده و نمی گیرد چکار می کند ؟!

الف ) قبل از اینکه هیچ حادثه ای روی دهد او پشت فرمان سکته کرده و راهی دیار باقی می شود

قاف ) سعی می کند یک ایستگاه اتوبوس پیدا کند و با زدن خودرو اش به مردم داخل ایستگاه آن را نگه دارد

ذال ) در همان حال با همسرش تماس می گیرد و از او کمک می خواهد

نون ) سفره ابوالفضل نذر می کند که زنده بماند



پرسش : هنگامی که یک خانم راهنمای سمت چپ خودرواش را می زند ، این به چه معناست ؟!

الف ) یعنی می خواهد به سمت راست برود

قاف ) یعنی می خواهد شیشه سمت چپ خودرواش را پایین بیاورد

ذال ) یعنی می خواهد پشت فرمان موبایلش را درآورد و با همسرش تماس بگیرد

نون ) یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند



پرسش : اگر یک خانوم در حین رانندگی بخواهد از بین دو خودروی در حال حرکت عبور کند چکار می کند ؟!

الف ) بعد از از بیخ کندن آینه بغل جفت خودرو ها از بینشان عبور می کند

قاف ) اول به خودروی سمت راست می کوبد بعد به خودروی سمت چپ سپس با همسرش تماس می گیرد

ذال ) ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که او منحرف شود و به خودروی سمت چپ برخورد کند سپس از روی دو خودرو عبور می کند

نون ) یک بوق می زند و راننده دو خودرو تا متوجه می شوند او خانوم است سریعا به او راه می دهند که برود



پرسش : زمانیکه یک خانوم در پشت فرمان خودرو نشسته و خودرو اش با سرعتی بیش از 20 کیلومتر در حرکت است این به چه معناست ؟!

الف ) یعنی پاشنه کفشش روی پدال گاز گیر کرده

قاف ) یعنی با همسرش تماس گرفته و فهمیده که او با یک خانوم ناشناس در محل کارش مشغول صحبت است

ذال ) یعنی یادش آمده که بچه اش را داخل ماشین لباسشویی جا گذاشته

نون ) یعنی پشت فرمان خوابش برده



پرسش : معمولا یک خانوم راننده وقتی خودرو اش پنچر می شود چکار می کند ؟!

الف ) ابتدا سعی می کند با پوف آن را باد کند و سپس با چسب زخم محل سوراخ را بپوشاند

قاف ) تا اولین آپاراتی با پنچری راه می رود تا پدر لاستیک و تیوپ و رینگ در بیاید

ذال ) به آتش نشانی زنگ می زند

نون ) ماشین را وسط خیابان رها می کند و با همسرش تماس می گیرد



پرسش : خانوم های راننده به کدام قسمت خودرو بیش از بقیه علاقه مند می باشند ؟!

الف ) آینه ها ؛ چون اگر در هنگام رانندگی کوچکترین خدشه ای در میکاپ آن ها بوجود آید آن ها را آگاه می کند

قاف ) پخش سی دی ؛ چون آهنگ های ملایم آن استرس آن ها را در هنگام رانندگی کاهش می دهد

ذال ) برف پاک کن ؛ چون خودش شیشه را تمیز می کند و نیازی نیست که برای تمیز کردن شیشه هم با همسرشان تماس بگیرند

نون ) داشبور ؛ چون رژ لب ، پنکک ، موچین ، ریمل ، کرم سفید کننده ، مداد چشم ، بیگودی و کلی چیزهای دیگر داخل آن جا می شود



پرسش : هنگامی که یک خانوم راننده از داخل آینه مشاهده کند که یک آمبولانس در پشت سرش در حرکت است چکار می کند ؟!

الف ) هول می شود و پایش را می گذارد روی ترمز و آمبولانس هم از عقب به شدت با خودرو او برخورد می کند

قاف ) جیغ می کشد و کنترل خودرو از دستش خارج شده و بعد از برخورد با خودروهای دیگر به داخل جوی آب می افتد و بعد با همسرش تماس می گیرد

ذال ) خودرو خودش و آمبولانس را وسط خیابان متوقف می کند تا بتواند بیمار داخل آمبولانس را ویزیت کند و یکسری دارو گیاهی و دار و دوای خانگی برایش تجویز کند

نون ) در حال حرکت فرمان را ول می کند و برای بهبودی بیمار داخل آمبولانس دست به دعا بر می دارد



پرسش : اگر یک خانوم راننده بخواهد خودرو اش را بین دو خودروی پارک شده پارک نماید ( پارک دوبل ) چکار می کند ؟!

الف ) پس از شکستن چراغ عقب خودروی جلویی و چراغ جلوی خودروی عقبی بوسیله سپر ماشینش ، با همسرش تماس می گیرد

قاف ) آنقدر منتظر می ماند تا راننده یکی از دو خودرو بیاید و ماشینش را بردارد

ذال ) به مخترع ماشین فحش می دهد که چرا ماشین را طوری اختراع نکرد که از بغل هم راه برود تا بشود با آن بین دو خودرو به راحتی پارک کرد

نون ) از یک عابر مذکر می خواهد که خودرو را برایش پارک کند



پرسش : اولین اقدامی که یک خانوم راننده بعد از تصادف انجام می دهد چیست ؟!

الف ) جیغ کشیده و بیهوش می شود

قاف ) با شوهرش تماس می گیرد

ذال ) می گوید : « آخ ببخشید می خواستم ترمز بگیرم اشتباهی گاز دادم »

نون ) اول به خاطر سالم ماندنش یک دیگ شله زرد نذر می کند بعد هم عهد می کند که دیگر پشت رل ننشیند



پرسش : شما بعنوان یک مرد اگر خانومتان گواهینامه رانندگی اش را بگیرد و بخواهد که با خودروی شما رانندگی کند چکار می کنید ؟!

الف ) وقتی که او سوار خودرو می شود گوشی موبایلتان را خاموش می کنید

قاف ) کلا برای همیشه گوشی موبایلتان را خاموش می کنید

ذال ) اصلا گوشی و سیم کارتتان را با هم می برید می فروشید

نون ) گوشی و سیم کارت و خودرو تان را یکجا می فروشید و بعد هم خانومتان را طلاق می دهید


ارسال شده در تاریخ : 16 / 5 / 1391برچسب:, :: 12:58 :: توسط : بهزاد

خدا،چیست؟کیست؟کجاست؟

خدا در دستی است که به یاری میگیری

در قلبیست که شاد می کنی

در لبخندیست که به لب می نشانی

خدا در عطر خوش نانیست که به دیگری می دهی

در جشن و سروریست که برای دیگران بپا می کنی

آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ، خدا در تو ، باتو ، و برای توست.............


ارسال شده در تاریخ : 15 / 5 / 1391برچسب:, :: 20:28 :: توسط : بهزاد

چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد.هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا” همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت


ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 23:4 :: توسط : بهزاد

دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در آنجا مقابل درواره های بهشت می ایستد ، سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار دارد از فرشته می پرسد : این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟
فرشته پاسخ می دهد: این ساعت ها ساعت های دروغ سنجند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد دروغی بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود.

دروغ گو گفت : چه جالب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : مادر تزار او حتی یک دروغ هم نگفته ، بنابراین ساعتش ، ه هیچ وجه حرکت نکرده است.
وای باور کردنی نیست خوب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : ساعت آبراهم لینکن عقربها ش دوبار تکان خورد.
خیلی جالبه راستی ساعت من کجاست؟

فرشته پاسخ داد : آن ساعت در اتاق کار سرپرست فرشتگان است ، چون از آن به عنوان پنکه سقفی استفاده می کنند.

 

 


ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 23:2 :: توسط : بهزاد

یه روز ۳ تا لاک پشت میرن سفر و با خودشون چند تا نوشابه هم ورمی دارن تا وقتی رسیدن بخورن.

۲۵ سال طول می کشه تا برسن. وقتی میرسن یادشون میفته که با خودشون استکان نبردن. یکیشون داوطلب میشه که بره استکانا رو بیاره ولی میگه باید قول بدین که تنهایی نخورین ها. دوستاشم قول میدن که نخورن.

یه ۵۰ سالی می گذره دوستاش میگن بابا این نیومد بیا نوشابه ها رو بخوریم. تا درنوشابه رو باز می کنن یهو لاک پشته از لای سنگها میاد بیرون میگه نامردا! نگفتم اگه برم می خورین؟!

 


ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 22:59 :: توسط : بهزاد

یه روز شرلوک هلمز با دستیارش واتسن به تعطیلات می روند و در ساحل دریا چادر می زنند و در داخل چادر می خوابند……..

نیمه شب هلمز بیدار میشه و واتسن رو هم بیدار می کنه بعد ازش می پرسه :

واتسن تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای می گیری؟

واتسن هم شروع میکنه به فلسفه بافی در مورد ستارگان و میگه این ستاره ها خیلی بزرگند و به دلیل دوری از ما این قدر کوچیک به نظر می رسند و در سایر ستارگان هم ممکن حیات در آنها وجود داشته باشد و چند نوع انسان در کرات دیگر زندگی می کنند……..

که در اینجا هلمز میگه : واتسن عزیز

اولین نتیجه ای که باید می گرفتی اینه که : چادر مارو دزدیدند!!!!

 


ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 22:56 :: توسط : بهزاد

توی ژاپن: جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست .

توی اسپانیا: مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن .

توی انگلستان: دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه .

توی فرانسه: خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی
و مدتی مال دومی باشه .

توی استرالیا: دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه

توی قفقاز: جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به
فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما تکرار میشه .

توی نروژ: معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه
پایین و غائله ختم میشه .

توی آفریقا: قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن .

 

توی مکزیک: کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از
دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه .                                                                             

 


توی آمریکا: حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه .

توی ایران: فقط پول موضوع رو حل می کنه پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره .

 

 



ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 11:30 :: توسط : بهزاد

1-اگر یک زن سیگار بکشد:

در امریکا به او می گویند :زنیکه سیگاری
در ایران به او می گویند : زنیکه معتاد فاحشه خیابانی لجن!
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

-2اگر یک زن برای برابری حقوق زن و  مرد تلاش کند:

در امریکا به او می گویند : فمنیست
در ایران به او می گویند :تهمینه میلانی
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

-3اگر یک زن مورد تجاوز قرار بگیرد :

در امریکا او را به آسایشگاه روانی می برند تا او را به زندگی اجتماعی باز گردانند.
در ایران او را به آسایشگاه روانی می برند و او در آنجا خودکشی می کند!
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

-4اگر جسد زنی در یکی از میدان های شهر و درون یک کیسه پلاستیکی پیدا شود:

در امریکا : احتمالاً او یک زن خیابانی و بی خانمان بوده.
در ایران:احتمالاً شوهر غیرتی اش او را کشته
در عربستان: صد در صد بر اثر جراحات وارده ناشی از سنگسار به قتل رسیده است!

-5زنان:

در امریکا اجازه دارند در  پزشکی ، حقوق ، مهندسی و … تحصیل نمایند.
در ایران اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و …. به شرط تفکیک جنسیتی تحصیل نمایند
در عربستان اجازه دارند از بین بی سوادی و سنگسار یکی را برگزینند!

-6مادر:

در امریکا: مادر و پدر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان هستند.
در ایران: مادر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان است.
در عربستان:فرقی نمی کند که مادر مسئول چیست چون در هر صورت سنگسار می گردد.

-7اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود:

در امریکا:درخواست طلاق می دهد و نیمی از سرمایه شوهرش به او میرسد( زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی:دو هفته)
در ایران:در خواست طلاق می دهد و در صورتی که هیچ ادعایی نسبت به نفقه و مهریه نداشته باشد میتواند از همسرش جدا گردد(زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی: 14 الی 15 سال!)
در عربستان:درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند

-8یک دختر 18 ساله:

در امریکا نیازی به اجازه کسی برای انجام کارهایش ندارد.
در ایران تنها برای دست شویی رفتن و تنفس نیازی به اجازه کسی ندارد!
در عربستان اصولاً هیچ اجازه ای ندارد!!!

-9تبریک میگم شما پدر شدید.بچتون یه دختره

در امریکا:Oh God Thanks
در ایران: خاک بر سرت حلیمه! بازم دختر زاییدی؟!؟!
در عربستان: نعم؟البنت؟ لا لا لا! أنا بد بخت! سنک سار یا زنده فی القبر هذه الدختر!

-10زنی به شوهرش خیانت کرد….

در امریکا: طلاق ….
در ایران: فحش، کتک ، اسید ، چاقو ، قتل ناموسی…..
در عربستان: به دلیل دلخراش بودن صحنه ها از بیان آن عاجزیم


ارسال شده در تاریخ : 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 11:24 :: توسط : بهزاد
درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 260549
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1


Alternative content