نامه ای به خدا!!!
...شايد يه وبلاگ

"به نام خودت"

سلام خداجان

اول از همه یه سوال دارم .... تو یادت رفته بنده ای کوچک در این دنیا داری یا من یادم رفته خدایی بزرگ اون بالا دارم؟؟؟

خدایا چرا اینجوری شدم؟؟؟مگه الان نباید خوش حال باشم؟؟؟چرا از اون وقتی که .... شنیدم ریختم بهم؟؟؟

خدایا آخه این چه حالیه که من دارم؟؟؟

از صبح تا غروب با خنده و شوخی می گذرونم اما چرا شبام با تنهایی و دلتنگی می گذره؟؟؟

چرا شب ها خوابم نمی بره؟؟؟چرا سبک نمی شم؟؟؟

یه بزرگی گفت خدا هر بلایی سرت آورد چرا نگو....چشم نمی گم اما خدا یه سوال دارم خدایی کن و جواب سوالم و بده

زود نبود؟؟؟یکم فکر کن؟؟؟ آخه......

می بینی می گم حالم خوب نیست!!!!!!!!1باورت شد؟؟؟؟

از صبح تا شب به همه می گم کفر نگید ... کاره خداست ... مصلحتش این بوده و..... اما حالا خودم نشستم دارم این ها رو می نویسم

می دونم پارتیم که پیشته خیلی مراقبمه اما کاش بجای مراقبت فقط بود...

خدایا حالم خوب نیست یه کم کمکم کن خودت کمکم کن



نظرات شما عزیزان:

فرمهر
ساعت19:32---22 اسفند 1390
مي فهممت..

آرزو
ساعت12:48---26 دی 1390
سلام دوست خوبم راستش این اولین باره وتو اولین کسی هستی که براش دارم پیام میذارم البته شاید یه جور احساس همدردی باعث شد که قفل این سکوت اینجا شکسته بشه ،راستش حال منم این روزاخوب نیست باورکردن عجب کارسختیه ،عجب کلمه مسخره ایه کاشکه بعداز این همه وقت فقط چند ثانیه باورم میشد که ..... همش فکر میکنم داداشم مسافرت رفته ،باورت نمیشه دلم میخواددرباره تمام فیلمهاوآهنگهای جدیدی که شنیدم اتفاقاتی که توی دنیای میسخره ماداره میوفته وبه نظر همه خیلی مهمه براش حرف بزنم از همه مهمتر اینکه منم دیگه فیس بوک دارم منم دوباره بااینترنت وکامپیوتر آشتی کردم منم چققققققققققققققققققققققدر دلم براش تنگ شده منم .آخه موقع شلوغی بعد از انتخابات 88 خوب پاش شکسته بود وخونه مامان بودن منم هرروزازصبح تاشب اونجابودم میشستیم باهم قضایا روتحلیل میکردیم ،بحث میکردیم که چی میشه بالاخره ومن چقدرلذت میبردم ازاین کنارهم بودن .چقدرحرف زدم اصلا نمیدونم چمه ؟راهمو گم کردم ،دلم گرفته ،ما که هیچی نداشتیم دلمون به همین با هم بودنه خوش بود که اونم خدا مثل همه چیزای دیگه برامون زیاد دید وازمون گرفت .ولی ازهمه ایناکه بگذریم دردبی درمونیه پسر ،الان دیگه با تک تک ذرات وجودم لمس میکنم این درد بزرگ رو از خدا هم میخام که همراهم نباشه که همراهم بود و این مصیبت بزرگ همه زندگیم رو ازهم پاچید .
پاسخ: سلام ممنونم که این سعادت بزرگ نسیب وبلاگ من شد راست می گید آدم هر روز دوست داره اتفاق هایی که براش افتاده ، کارهایی که انجام داده ............ ای خدا..........................................


سید رسول گوزنها
ساعت11:36---21 دی 1390
سلام



خوبی آقا بهزاد ؟



این چرا وو چگونه ها تمام سوالهای بی جوابیه که فقط و فقط خودش میدونه و بس



تا حالا هم کسی نتونسته به جوابهای اون پی ببره



بهترین چیزی که میتونم بگم اینه صبر کنی



تنها مرور زمان میتونه ثابت کنه که اون واسه تو چی خواسته وو چرا



یا علی
پاسخ: سلام آسید خوبید انشاا...؟؟ نمی دونم چی بگم مرور زمان خیلی سخته خیلی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : 20 / 10 / 1390برچسب:, :: 21:39 :: توسط : بهزاد

درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 218
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 223
بازدید ماه : 633
بازدید کل : 260940
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1