پیر زن و جوان
...شايد يه وبلاگ

پسر جوان داخل صف اتوبوس ایستاده و بابت نمره ی بدی که در دانشگاه گرفته بود از زمین و زمان شاکی بود در همین لحظه پیرزنی که کنارش ایستاده بود پرسید : پسر جون اتوبوس این ایستگاه کجا می ره؟ پسر جوان به آرامی گفت : میدان ونک.. .اما پیرزن دوباره سوال کرد : پسر جون اتوبوس های این ایستگاه آخرش کجا می ایستند؟ جوان دانشجو با بی حوصلگی گفت : گفتم که میدان ونک... اما ثانیه ای نگذشته بود که پیرزن سوالش را برای مرتبه سوم تکرار کرد و پسر جوان با صدای بلند فریاد کشید : ونک...چند دفعه بگم خانم...ونک.. .بقیه مسافران با تحقیر پسر جوان را نگاه می کردند و...اما پیرزن با خوشحالی گفت : خدا خیرت بده پسر جون ...امروز یادم رفت سمعکم را بیاورم و تازه شنیدم چی گفتی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : 4 / 6 / 1390برچسب:, :: 14:51 :: توسط : بهزاد

درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 124
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 129
بازدید ماه : 539
بازدید کل : 260846
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1